ظرف غذای نذری همسایه را نگرفتم،
هاج و واج نگاهم کرد.
گفتم غذا پخته ام و این زیادی است...
به او نگفتم که اگر فقط ده دقیقه سرکوچه بایستد
حتما یک نفر را می بیند که سطل آشغال بزرگ را می کاود
برای یافتن لقمه ای نان...
دوروبرم پر است از یتیم ، نیازمند و کودکان خیابانی.......
یــــــــــــــک محل را نذری میدهید، نذرتان قبول!
که همسایه ها
از زعفران برنج نذریتان تعریف میکنند......
من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی، گردن کج نکنم و زخم در پهلو و تیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان و کسان.زیرا درد است که مرد می زاید و زخم است که انسان می آفریند.
پدرم می گفت : قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست. پس زخم هایت را گرامی دار. زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد
و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست. و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست .
او که نامش خداوند است.
پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر اما نگفته بود او که نوشدارو دارد، دستهایش این همه از نمک عشق پر است و نگفته بود که عشق چقدر نمکین است ونگفته بود که او هر که را دوست تر داردبر زخمش از نمک عشق بیشتر می پاشد.
زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشد. من پیچ می خورم و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم.
من این پیچ وتاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم می آورم که سنگ نیستم، چوب نیستم خشت و خاک نیستم که انسانم...
پدرم گفته بود از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی داشت
یکی از دیالوگ های خیلی زیبا بین فامیل دور و آقای مجری در برنامه نوروزی کلاه قرمزی:
آقای مجری: واسه چی درو باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد میشه ولی از در باز رد نمیشه. وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر میکنه یکی هست که در ُباز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر میکنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون تو هست ُ میره سراغشون دیگه. در باز ُ کسی نمیزنه. ولی در بسته رو همه میزنند. خود شما به خاطر اینکه بدونی توی این پسته دربسته چیه، میشکنیدش. شکسته میشه اون در. دل آدم هم مثل همین پسته میمونه. یه سری از دلها درشون بازه. میفهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دلها هست که درش بسته اس. اینقدر بسته نگهش میدارند که بالاخره یه روز مجبور میشند بشکنند و همهچی خراب میشه.
آقای مجری: در دل آدم چهجوری باز میشه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز میشه